واقعاً توصیف داستانی قرار است چه کار کند؟
خیلی وقتها با این موضوع مواجه میشوم که هنرجوهای کلاسهای مختلف، از توصیف کردن فرار میکنند. و احتمالاً پشت ذهنشان این فکر هست که:«واقعاً توصیف داستانی قرار است چه کار کند؟». سوال مهمی به نظر میرسد. و تا وقتی نتوانیم این سوال را جواب بدهیم، خیلی از مباحث گنگ خواهند بود. چون تصور یک نویسنده قبل از این که وارد کلاس نویسندگی بشود این است که:«خانه، خانه است! اتاق همان اتاق است! و هر چیزی همان شکلی است که در ذهن خودش وجود دارد.» و وقتی به او تذکر میدهیم که خانه ذهن شما، خانه ذهن ما نیست، متعجب میشود. اصلاً باورش نمیشود که خانه بزرگ و پر از درخت مادربزرگش، میتواند شکل دیگری هم تصور بشود. اما حقیقت این است که ما در داستان، برای مخاطبها مینویسیم، نه برای خودمان. پس اول این باور را کمی تغییر بدهیم.
راهنمایی کلیدی برای نوشتن در روزهای سخت و بحرانی
خرید دوره تسلط بر ذهن برای نوشتن در بحران
مطالب مرتبط:
ابتدا میانه پایان، دقیقاً کجای داستان هستند؟
پنج راه حل که نویسنده بهتری باشیم
توصیف داستانی چه کار دارد؟
همه ما وقتی شروع به نوشتن میکنیم، از ذهن خودمان کمک میگیریم. یک اتفاق طبیعی که باید در هنگام نوشتن، با آن روبرو شویم. گاهی وقتها حتی چشمهایمان را میبندیم و یک فضای بزرگ را تصور میکنیم. و بعد شروع میکنیم به نوشتن. روزهای اول، تصور میکنیم یک جاده پردرخت، برای همه یک جاده پردرخت است. تصور خود من هم همین بوده، اما به مرور زمان تغییر کرده. اما وقتی همان مطلب را برای دیگران میخوانیم، یا روی سایت یا شبکههای اجتماعیمان قرار میدهیم، درک خوانندگان از تصویر متفاوت است.
چه سوالهایی برای توصیف داستانی بپرسیم
در مورد همان جاده پردرخت صحبت کنیم؟ من چند تا سوال بپرسم؟ سوال اول این که:«درختها با چه فاصله ای کاشته شده بودند؟» چه اهمیتی دارد؟ اهمیتش در این است که اگر فاصله درختها کم باشد، یعنی نور افتاب هنوز از لابلای درختها روی جاده میافتد. پس جاده احتمالاً تاریک نیست. اگر فاصلههایشان کمی نزدیک تر باشد، احتمالاً نباید سایه ای روی زمین قرار گرفته باشد. و فقط در هنگام ظهر، آفتاب بخشی از جاده را روشن میکند. و اگر فاصله درختها خیلی نزدیک باشد، احتمالاً وسط یک جنگل قرار داریم که جاده از دل درختها رد میشود.
این فقط یک سوال ساده بود. سوالهای دیگری هم دارم. مثلاً ایا همه درختها از یک جنس بودند؟ آیا مرتب کاشته شده بودند یا خودشان در کنار جاده رشد کردهاند؟ برگهایشان پهن بود یا سوزنی؟ هوا گرم است یا سرد؟ وجود این درختها طبیعی است یا نه؟ و خیلی سوالهای دیگر!
این همه جزییات لازم است؟
قرار نیست همه این جزییات را توی داستان بیاوریم. قرار هم نیست به سادگی از کنار جاده پردرخت رد بشویم. اگر حضور در جاده پردرخت، قرار است منجر به یک اتفاق بشود، توصیفش کارکرد دارد. وگرنه که از خیر جاده پردرخت بگذریم. مثلاً در یک عصر تابستان که درختها پر از برگ شدهاند، احتمال اتفاق خیلی کم است. اما همین اتفاق را منتقل کنیم به شب و زمانی که درختها جلوی نور مهتاب را گرفتهاند. اگر یک خانم با یک خودروی معمولی که چراغهایش هم خیلی روشن نمیشوند، از دل این جاده رد بشود، تک به تک درختها میتوانند خطر باشند. ممکن است یک جانی یا قاتل یا دزد پشت یکی از انها باشد. ممکن است یک کنده بزرگ درخت وسط جاده افتاده باشد. و حتی اگر سرعت ماشین را هم زیاد کنید، فایده ای ندارد. حالا باز هم نسبت به توصیف بی تفاوت هستید؟
توصیف متفاوت، کلید موفقیت یک داستان
اگر خانه، خانه است، اتاق هم یک اتاق معمولی، چرا باید داستانی در آن اتفاق بیافتد؟ چرا فکر میکنیم که تیرهای چراغ برق خودشان داستان نیستند؟ موقعیت مکانی یک خانه در بالای شهر تهران (پایتخت)، آن قدر بی اهمیت نیست. جایی که هر لحظه احتمال دارد دزدی، راهزنی یا خرابکاری وارد آن بشود.
خیلی از داستانها و سریالهای مهم در یک خانه متفاوت شکل گرفته اند. زندگی در پیش رو از رومن گاری را خوانده اید؟ خانه ای که راوی و بقیه کودکها در آن زندگی میکنند، خود قصه است. دایه آنها آن قدر چاق است که بالا رفتن از پلهها برایش سخت به نظر میرسد. و برای بچهها، زندگی در ان محله عذاب آور.
نظرتان در مورد مکان داستانی در «بیگانه» آلبر کامو چیست؟ «صد سال تنهایی» از مارکز، «مسخ» از کافکا، «سمفونی مردگان» از عباس معروفی و مثالهای متعدد دیگر فقط در مکان داستانی خودشان اتفاق میافتند. و اگر خوب توصیف نشده بودند، ما الان توی ذهنمان آنها را نداشتیم. هنوز هم فکر میکنید توصیف بی اهمیت است؟
اینجا داستان | مصطفی مردانی
اینستاگرام | تلگرام | توییتر | لینکدین |
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
2 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.