چرا یک نویسنده خوش صحبت می شود
روزهای اولی که تصمیم گرفتم نویسنده بشوم، دلیلش این بود که نویسندهها را خوش صحبت و جذاب میدیدم. برای من این عوضیها بودند که کلمهها را خوب میشناختند، روی مخ نبودند و درک بالایی داشتند. و به زبان ساده، مهارت ارتباطی بالایی داشتند. توی یکی از کتابهای آموزش نویسندگی به وضوح نوشته بود؛ نویسنده شدن یعنی این که شخصیتها را بهتر بشناسید و حتی ممکن است از دیگران بدتان بیاید. چون نویسنده از جایی به بعد میفهمد که هر کلمه ای در هر جایی و با هر کیفیتی، چه معنایی میتواند داشته باشد. و دیگر به این راحتی گول نمیخورد. شاید خوش صحبت شدن تنها ثمره نویسنده شدن نبود.
با این حال تصمیم گرفتم که نویسنده شوم. درک درون شخصیتها و آدمها، برای ذهن نوجوانم خیلی جذاب بود. آن روزها تمام کتابهای چهره شناسی، شخصیت شناسی، و کتابهایی در مورد ذهن و ذهن آگاهی را میخواندم. نوشتن رمان به اندازه ای که نوشتن یک کتاب روانشناسی برایم جذاب بود، تمایلی در من نمیساخت. اصلاً کلمهها را برای نوشتن داستان نیاز نداشتم.
خرید دوره افزایش دایره واژگان و مهارت ارتباطی
محدودیتهای نوشتن؟
نویسندگی هیچ وقت برای من در نوشتن داستان و رمان خلاصه نشد. همان سالها وبلاگ نویسی را شروع کردم. و اعتراف میکنم اگر وبلاگ نبود، شاید نویسندگی را برای همیشه رها میکردم و ریاضیدان میشدم. از پرشین بلاگ و بلاگفا ممنونم که اجازه دادند نویسنده بمانم.. با این حال، وبلاگ هم برایم کافی نبود. دوست داشتم دیده شوم و دوست داشتم نوشتههایم روی دیگران تاثیر بگذارند. همان زمان هم بازدید روزانه خوبی داشتم و هنوز هم از بازدید مطالبم راضیام. اما دنبال حس بزرگتری بودم. حسی که ربطی به مهارت ارتباطی و خوش صحبت شدن داشته باشد.
ارتباط با دیگران همیشه میتواند خوشایند باشد اگر کلمات تاثیرگذار داشته باشیم. و این کلمات بتوانند زندگی ما را زیر و رو کنند. کلماتی که تا دیروز فکر میکردیم اضافه هستند و کاربردی در زندگی ما ندارند، اما الان میفهمیم که تک تک آنها برای یک ارتباط سالم، لازم هستند.
محدودیت نوشتن غیر داستانی
آن روزها کتابهایی که گیتی خوشدل ترجمه میکرد، جزو معدود کتابهای غیر داستانی بود که پیدا میشد. همانها را خوردم و تا میتوانستم خواندم. اما راضی ام نمیکردند، خیلی کمتر از دانشی بودند که میخواستم. کتابهای فارسی هم محدود بودند و علاقه ای به خواندن مطهری یا جلال نداشتم. کتتابهای قدیمی مثل تاریخ بیهقی، نصاب الصبیان و بوستان گلستان هم داوی دردم نبود. اما شوق نوشتن متنهای غیر داستانی در ذهنم زنده مانده بود.
وبلاگ نویسی توانسته بود حالم را بهتر کند. اما من داستان نویس نبودم. هنوز هم اعتقاد ندارم که داستان نویس فوقالعادهای هستم. داستانهایی که مینویسم، پیرنگ و روایت خوبی دارند، اما شخصتهای خاص را انتخاب میکنم. دنبال فرم نیستم و خیلی خطی و روان مینویسم. انگار که داستان از جایی شروع شده، ادامه پیدا کرده و به نتیجه رسیده است.
خوش صحبت شدن با نوشتن
حدود چهار پنج سالی از نویسندگی ام گذشته بود که حس کردم راحت تر حرف میزنم. و شاید کمی خوش صحبت شدهام. دیگر آن پسر درونگرای ساکت و بیسروصدا نیستم. وارد بحثها میشوم، با آدمها صحبت میکنم، ارتباط میگیرم و حالم خوب است. کمتر با دیگران به چالش میخورم، حرف میزنم و قصه میگویم و سرحال ترم. بعد از مدتی حس کردم که موقع صحبت کردن، دیگران به حرفهایم گوش میدهند.
صادقانه تصور میکردم دلیل این همه تغییر، بیشتر کتاب خواندن است. در حالیکه من آن روزها کتابهایی در مورد آموزش نویسندگی و داستان نویسی میخواندم. سال 85 اولین دورهمی داستان خوانی خودم را برگزار کردم و فهمیدم که خیلی بیشتر از قبل اثرگذار شده ام. و همین باعث شدم که نجات را توی نویسندگی دیدم.
تاثیر نوشتن روی خوش صحبتی و جذابیت
برای نوشتن به کلمات نیاز داریم و برای پیش بردن داستان، به درک تاثیر کلمات روی دیگران. گاهی پیش میآمد که توی اتوبوس یا تاکسی، فقط به کلمات آدمها گوش میکردم. به این فکر میکردم که هر کسی با چه ادبیات و کلماتی صحبت میکند. و همین باعث شد که زودتر به خودم بیایم و دلم بخواهد کلمههای درست را انتخاب کنم.
از همان نوجوانی هم پسر مودبی بودم و از همان موقع اعتقاد داشتم؛ وقتی کلمه هست چرا فحش؟ خوب یادم مانده که یکی از دوستهای صمیمیام خیلی رک توی صورتم گفت؛ تو به صورت حالبههمزنی مودبی! مودب بودن برای من افتخار یا ضعف یا بیآزاری نبود. دلیلی نمیدیدم که فحش بدهم، همان طوری که دلیلی نمیدم کسی را ناراحت کنم.
قدرت کلمات ترکیبی
کلمه ای نداریم که به تنهایی جذاب باشد. ترکیبی از کلمات هستند که جذابیت را بالا میبرند. و این کاری است که داستان نویسی به من یاد میداد. ترکیب کلمات، خط روایت و مسیر داستان بود که جذابیت ایجاد میکرد، نه صرفاً چند کلمه باحال که توی ذهن ما وجود دارند! پس یاد گرفتم که با ساختن یک مسیر قصه یا روایت، جذابیت را بالا ببرم.
مهارت ارتباطی را در طول این سالها یاد گرفته ام. و نویسندگی مهم ترین دلیلی بوده که الان میتوانم تدریس کنم، راحت ارتباط بگیرم، همدلی کنم، دیگران را درک کنم و سر ذوق بیاورم. وگرنه شنیدن کلمات یا کتاب خواندن به تنهایی کافی نیست
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.