صفحه سفید شروع زندگی یک نویسنده
قرار است بنویسم. و زندگی ام با صفحه سفید شروع میشود. زندگی یک نویسنده با صفحه سفید شروع میشود. قرار است که این صفحههای سفید را پر از کلمات کند. نویسنده از صفحه سفید نمی ترسد. سفیدی کاغذ، جایی برای نوشتن یک داستان خوب یا روایت متفاوت است. اما گاهی هم ترسناک میشوند. من این ترس را میشناسم. برای این ترس، چند تا نکته دارم که در این یادداشت دارم. در حقیقت یک نویسنده از کاغذ سفید نمی ترسد، عاشق آن است. اما این عشق زیاد، گاهی کار دست آدم میدهد.
یک خاطره عجیب از کاغذهای سفید خانهمان!
در مورد خودم باید بگویم که همیشه به کاغذهای سفید حساسیت داشتم. علاقه خاصی داشتم که همه کاغذهای سفید خانه را مال خودم بکنم. حتی یک بار شده بود که کل کاغذهای سفید آخر کتابها را قیچی کردم و گذاشتم توی کمدم. صبح همان روز، چهره پدرم دیدنی بود! طوری شوکه شده بود که نمیدانست به چه گناهی، تنبیهم کند! و حتی نمی دانست چه طوری توجیه کند که کار خوبی نکردم. اما من دلم خواسته بود که کاغذهای سفید بیشتری داشته باشم. تا به محض این که چیزی به ذهنم رسید، بنویسمش! البته که آن موقعها خیلی نویسنده نبودم و فقط ولع نویسندگی داشتم!
صفحه سفید چه کار میکند؟
معمولاً صفحه سفید، باعث میشود که با خودمان روبرو شویم. شیوه اول روبرو شدن با آن، ساده است. روی آن شروع کنید به نوشتن هر چیزی که توی ذهنتان هست. از نوشتن فحشها و خستگیهایتان، تا نوشتن یک حس خوب. هیچ فرقی نمی کند. قرار نیست ایده آل باشد. قرار است خودمان باشیم. همان کسی که دوست دارد بنویسد و تا حالا مجبورش کردیم فقط عالی باشد.
هنوز از کاغذ سفید میترسید؟
کاغذ سفید، بخشی از زندگی یک نویسنده است. مخصوصاً وقتی که قرار است آن را پر کند. مخصوصاً وقتی که قبلاً داستانی را نوشته و حالا قرار است ادامه بدهد. یک صفحه سفید خالی، میتواند بدن هر نویسنده ای را بلرزاند. یک کاغذ سفید جلوی خودتان بگذارید و سعی کنید بنویسید. حسی که قبل از نوشتن داشتید را بنویسید! اگر دوست داشتید، حستان را با من هم به اشتراک بگذارید…
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.