عناصر و فن داستان نویسی را چه طور استفاده کنیم
تقریباً نوزده بیست سالم بود که اولین کلاس فیلمنامهنویسیام را ثبت نام کردم. برای یادگیری عناصر و فن داستان نویسی و فیلم نامه نامه نویسی، انتخاب های زیادی نداشتیم. آن روزها، حوزه هنری کلاسهای فیلم نامه نویسی گذاشته بود و من به صورت مجازی در این کلاسها ثبت نام کردم. متنهایی که برایم ارسال میشد را تا چند سال پیش توی کشویم داشتم. بعد از کلی اسباب کشی، بالاخره گم شدند.
همان روزها بود که فهمیدم یادگیری عناصر داستان نویسی و نویسندگی، آن قدرها هم موثر نیستند. شاید در نگاه اول، اعتماد به نفس کافی به نویسنده میدهد تا بنویسد. اما بعد از مدتی، همان چند فن داستان نویسی که یاد گرفته، یقه اش را میگیرد و فتیله پیچش میکند. صدای منتقد درونی توی ذهن، بعد از مدتی او را فلج میکند و کار به جایی میرسد که نوشتن حالش را بد میکند.
خرید دوره ساکت کردن منتقد درونی با چهل درصد تخفیف
آیا یادگیری فن داستان نویسی کافی است؟
تا وقتی ندانیم این علمی که یاد گرفتیم چه قدر به کار میآید. مثل مکانیکی میمانیم که فقط جعبه ابزارش را خریده است. حتی یک موتور هم پایین نیاورده و حتی یک بار تلاش نکرده یک پیچ را شل یا سفت کند. با این حال، وضع من خیلی هم بد نبود. گهگاهی مینوشتم و از طریق وبلاگم، خودم را محک میزدم. باز جای شکرش باقی بود که وبلاگ در دسترسمان بود. اگر من تلاش نمیکردم از چیزی که یاد گرفتم استفاده کنم، باز هم این همه یادگیری فنون داستان نویسی به کارم میآمد؟
کتاب عناصر داستان جمال میرصادقی، تنها کتابی بود که آن روزها پیدا میشد. کتاب را خواندم و تک تک نکتههایش را اجرا کردم، اما باز هم صحبت خاصی در مورد اصول نگارش داستان در کتاب نبود! فقط عناصر و فن داستان نویسی را معرفی کرده بود که بدانیم این اسمها، چه تعریفی دارند.
یادگیری بدون عمل، یعنی خریدن جعبه مداد رنگی بدون کاغذ!
چه قدر مطمئن هستید که بدون بوم و کاغذ، میتوانید از جعبه مداد رنگی تان استفاده کنید؟ به همان میزان هم مطمئن باشید بدون نوشتن، بتوانید از فن داستان نویسی استفاده کنید. مسئله به همین سادگی است. باید از چیزی که یاد گرفتی استفاده کنی. برای این که بحث را جلوتر ببرم، باید به این نکته هم اشاره کنم که افسانهها را کنار بگذارید. این که بتهوون کر بود و سمفونی آخرش را نوشت، یا هلن کلر بدون داشتن چشم، کتاب نوشت… اینها افسانههای قشنگی هستند.
یادگیری فن داستان نویسی آن قدرها هم خوب نیست!
برای کسی که از دور به دنیای نوشتن و نویسندگی نگاه میکند، کلی نویسنده موفق میبیند. اما برای منی که از سال 1385 در حال تدریس اصول و فن داستان نویسی هستم، مسئله کمی متفاوت است. نویسندههای ناموفق زیادی دیده ام که عطای نوشتن را به لقایش بخشیده اند. بعضیها حتی بعد از چاپ کردن چند تا کتاب، نوشتن را کنار گذاشته اند! آنها فرض میکردند همین که یاد بگیرند چه طور بنویسند، کافی است تا دیده شوند! اما این اول مسیر است. نویسنده باید برای خودش شخصیت بسازد.
قانونها را جدی نگیرید!
اولین قانون این است که هیچ قانونی وجود ندارد. هیچ کس قرار نیست با یاد گرفتن عناصر داستان، نویسنده شود. اگر از من میپرسید، باید بگویم یاد گرفتن فن داستان نویسی به همان اندازه که خوب است، میتواند بد هم باشد! این فرض که الان با داشتن یک کتاب خوب با رعایت همه عناصر داستانی، دنیا به شما لبخند میزند، یعنی این که فکر کنید ویلای ییلاقی شما در بالای کوه، میتواند پر از مشتری شود.
یادگیری عناصر داستان نویسی فقط اول راه است!
اگر بخواهم صادق باشم باید بگویم که همه این ژانگولر بازیها، فقط اول راه است. بعد از آن باید یاد بگیرید خودتان را به دنیای ادبیات معرفی کنید. باید یاد بگیرید که کسی شما را معرفی نمیکند. اولین کسی که شما را به دیگران معرفی میکند، خودتان هستید! اگر نویسندگانی که الان میشناسید مثل «رضا امیرخانی»، «مصطفی مستور»، «علیرضا ایرانمهر»، «یوسف علیخانی»، «محمود دولت آبادی» و… در خانههایشان مینشستند و فقط کتاب چاپ میکردند، کسی آنها را نمیشناخت!
مثل خیلی از نویسندههای دیگری که خودشان را در خانههایشان پوسیدند. چون غرورشان اجازه نمیداد خودشان را معرفی کنند. حالا وقت حرکت است. بهتر نیست وبلاگت را راه بیاندازی؟ صفحه ای برای خودت داشته باشی و در آن خودت را به دیگران معرفی کنی. از دیگران بخواهی که کتابت را بخوانند؟ این اول مسیر است. همین که چهار تا از فن داستان نویسی را یاد گرفتنی، خودت را گم نکن.
مصطفی مردانی
اینستاگرام | تلگرام | توییتر | لینکدین |
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.