قرار ملاقات با هنرمند درون | کتاب راه هنرمند
اگر کتاب راه هنرمند را شروع کرده باشید، حتماً به چالش در مورد قرار ملاقات با هنرمند درون رسیدهاید. بعضی از خوانندگان این کتاب درک درستی از این قرار ملاقات پیدا نمیکنند. چند باری که توی دورههای مختلفی که این کتاب را با دوستانم شروع کردم، یکی از نقطههای تاریک ذهنمان همین قرار ملاقات بود. اصلاً یعنی چی؟ در این یادداشت میخواهم تمام نکتههای ریزی که کتاب راه هنرمند در مورد قرار ملاقات با هنرمند درون نگفته، با همدیگر واکاوی کنیم. شاید قرارهای بهتری بگذاریم.
یک پیشنهاد ویژه برای یادگیری مهارت ارتباطی در کنار نویسندگی:
چرا قرار ملاقات؟ چرا نگفته دیدار
قرار گذاشتن با دیدار فرق میکند؛ یعنی مثلاً اگر قرار باشد دوستمان را ببینیم، خودمان هستیم، لباس مورد علاقهمان را میپوشیم، صدا و لحن و کلماتمان عادی و معمولی است. حتی خیلی وقتها با دوستمان شوخی هم میکنیم؛ اما وقتی کار به دیدار میرسد، مثل دیدار در یک جلسه کاری، جلسه همکاری، حضور در اختتامیه یک جشنواره یا هر نوع دیدار دیگری، خودمان نیستیم. رسمیتر لباس میپوشیم، کلماتمان را با سختی بیشتری انتخاب میکنیم و نگاهمان را از خیلی چیزها دور نگه میداریم. در یک جلسه کاری ممکن است ده تا شیرینی روی میز باشد، اما جرئت نکنید به آن دست بزنید.
قرار ملاقات با هنرمند درون یعنی خودمان باشیم
اولین نکتهای که حسابی چشممان را گرفت همین بود. لباسی که دوست داریم، در زمانی که دوست داریم، با کلماتی که خوشحالند و حسی که خوب است میرویم به قرار ملاقات. یکی از موضوعات صفحات صبحگاهی میتواند همین قرار دوست داشتنی باشد. مثلاً دیروز رفتم به سر در باغ ملی در نزدیکی مترو امام خمینی. چه قدر هوای ساکتی داشت. چه قدر از بودن در این دنیا حالم خوب شد. صدای پرندهها مثل زمانی که در یک باغ هستیم، به وضوح شنیده میشد. زیر یکی از درختهایی نشستم که قدشان به آسمان میرسید. این درختها را چه زمانی کاشتهاند که کم کم دارند به اسمان دست میزنند؟ توصیف این حس خوب، میتواند هفته شما را هم پربار تر کند.
کار غیرمعقول نکنیم
دنبال کاری نباشیم که حسمان را بدتر میکند. حتی اگر این حس بدتر در طولانی مدت به حال خوبتر برسد. مثلاً ممکن است دلمان بخواهد امروز یک ویولن داشته باشیم. همه پولهایمان را از ته جیب و توی جوراب و پشت بالش جمع میکنیم، قلک را میشکنیم و میرویم ویولن را میخریم؛ اما وقتی فروشنده، ساز مورد علاقهمان را گذاشت توی جعبه و تحویلمان داد، دیگر پول تاکسی نداشته باشیم!
ویولن خریدهایم، به هنرمند درونمان کلی رسیدگی کردهایم، آرزویش را برایش گرفتهایم، اما تا خود خانه به خودمان فحش میدهیم که چرا این ویولن را خریدهایم؟ الآن وقتش نبود و فلان و بهمان. شاید چند روز اول این طوری نباشید. ویولن به دست تا خود خانه پیاده برویم، صدای پرندهها را گوش کنیم، ویولن را بغل کنیم و رویا بسازیم، اما بالاخره حالمان بد میشود.
ساده برگزارش کنیم
تا حالا شده که خودتان را به یک قهوه مهمان کنید؟ خودتان را ببرید به یک کوچه خلوت و پردرخت و چند ساعت برای خودتان گشت بزنید؟ اصلاً به این فکر کردهاید که از بالای کوه به سرخوشی مردم نگاه کنید؟ قرار ملاقات یعنی همین؛ یعنی کاری بکنیم که این کودک تازه متولد شده حس کند که خواستنی است. نه مثل ماجرای خریدن ویولن، احساس سربار بودن و آسیب زدن داشته باشد.
اینکه یک بستنی دونفری بخورید، اینکه زل بزنید به اتوبان در حال حرکت، حتی اینکه امروز بعد از دویدن روزانه، زیر دوش آواز بخوانیم، یعنی قرار ملاقات با هنرمند درون. یک ساعت برای خودتان باشید. یک ساعت با این کودک دوست داشتنی بازی کنید. حتی اگر آببازی توی حمام باشد. فقط کافی است حس کنید پدر خوبی برای این دختر/ پسر کوچولو هستید.
حتماً تنها باشیم
مهمترین نکته در این تمرین، تنها بودن شما با هنرمند درون است. قرار نیست شما در دیدار با شریک عاطفی یا همسر یا دوست یا خواهر و برادرتان یک مهمان ناخوانده هم به اسم هنرمند درون با خودتان بیاورید. شاید این نزدیکانی که اسم بردم، همه شان برای هنرمند درونتان احترام بگذارند که واقعاً خوب است. اما این تمرین برای وقتهای تنهایی است. اگر هیچ زمانی ندارید، بهتر است شکارش کنید. دو ساعت در هفته غیب شدن، هیچ کس را نگران نمیکند. باور کنید که گاهی در این دو ساعت که شما نیستید، هیچ کس نبود شما را احساس هم نمیکند.
چندمین روز از راه هنرمند هستید؟
هفته چهارم که رسید، قرار است یک هفته از شبکههای اجتماعی، کتابها، سایتها و اینها بیرون بیایید. از همین الآن برای هفته چهارم برنامهریزی کنید. از همین الآن به این فکر کنید که قرار است کجا بروید، چه طور وقت بگذرانید، چه قدر با این بچه بیرون میروید یا توی خانه بازی میکنید و… کارهای دوست داشتنی دیگر.
به این فکر کنید اگر کسی میخواست به شما حس خواستنی بودن بدهد، چه کار برایتان میکرد؟ به جز بعضی کارها که حتماً حضور فیزیکی یک انسان دیگر لازم است، خیلی از کارها را خودتان برای خودتان میتوانید انجام بدهید. حمام رفتن، قدم زدن، کوهنوردی، سفارش قهوه در یک کافه، بستنی خوردن کنار پیاده رو، یک ستاره را به نام خودتان کردن، کاشتن یک گل یا درخت، باغچه سبزی کاشتن و… هر کاری که دوست داشتید در کودکی برایتان انجام بدهند.
مثلاً من خودم همیشه دوست داشتم گوشهای از اتاقم را پر از گلدان کنم و هر روز به آنها سر بزنم. رفتم و توی یک حباب شکسته لامپ، پنج شش تا سیر کاشتم و هر روز بهشان سر میزنم. کودک من یا همان هنرمند درون با دیدن رشد سیرها، حالش خوب میشود. وقتی میروم سروقت بوتههای قد کشیده سیر، یک قرار ملاقات با هنرمند درون خودم گذاشتهام. از این سادهتر هم میشود توضیح داد؟
دوره دوازده هفتهای راه هنرمند
خیلی وقتها دوست دارم که این دوره را باز هم طی کنم. دور هم بودن در این کارها، حال آدم را خوب میکند. همینکه میشنویم کسی با خریدن یک جفت مداد رنگی کلی ذوق میکند، ایدههای بهتری به ذهنمان میرسد. یا مثلاً وقتیکه تلاش میکنیم برای نوشتههای صبحگاهی به خودمان فشار نیاوریم. چه کسی میتواند این فکرها را در سر ما باز کند؟ یک نفر باید باشد که بگوید صفحات صبحگاهی جای خوبی برای خودکشی نیست.
مصطفی مردانی
اینستاگرام | تلگرام | توییتر | لینکدین |
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.