ترجیح میدهم خوش شانس باشم تا یک آدم خوب: نقد فیلم مچ پوینت
مچ پوینت از آن فیلمهایی است که حتماً باید تا انتها آن را ببینید و آموزش نویسندگی و داستان نویسی فوقالعادهای است. فیلم مچ پوینت با جمله ای هوشمندانه شروع میشود: ترجیح میدهم خوش شانس باشم تا یک آدم خوب، و همین جمله تا انتهای فیلم، ما را میکشاند. بارها به کریس ویلتون، عبارت خوش شانس را میگویند تا باور کنیم که این بشر، با شانس تا به اینجا رسیده است. و حالا سوال اصلی فیلم شروع میشود که «شانس تا کجا کریس را نگه میدارد؟» با همین یک سوال، ماجرای فیلم مچ پوینت شروع میشود.
برای نقد فیلم مچ پوینت، اثر تحسین برانگیز وودی آلن، باید در همین یک جمله غرق شویم. وودی آلن فیلم را طوری طراحی کرده که پیرنگ آن روی شانس قرار بگیرد و تمام قواعد پیرنگ را به هم بریزد. اگر تا قبل از این میگفتیم که نباید شخصیت اصلی را با شانس و کمکهای الهی نجات بدهیم، وودی آلن با محوریت قرار دادن شانس، این قاعده پیرنگ را به هم میریزد.
خرید دوره آموزش داستان نویسی کاربردی + تمرین
پیرنگ آدم خوش شانس در مچ پوینت
شخصیت اصلی فیلم که بارها گفته، ترجیح میدهم خوش شانس باشم تا یک آدم خوب. و این جمله را بارها به عنوان مانیفست زندگی اش میگوید. مربی تنیس فقیری که با جلب کردن توجه یک مربی تنیس مشهور، توانسته وارد شغلی شود که ورزش ثروتمندان است. تا شاید از این طریق شانسش را امتحان کند. بازیکن تنیسی که جلوی آغاسی و ردزسکی بازی کرده و حتی توانسته جلوی آنها مقاومت کند.
پس چرا حالا ترجیح داده در یک باشگاه محلی در لندن، مربی هنرجوهای تازه کار باشد؟ شاید میخواهد شانسش را در جایی دیگر امتحان کند. و اگر جمله اول فیلم نبود، شاید باور نمیکردیم که دلش را به شانس داده و هر بار که شانسی نصیبش میشود، آن را از دست نمیدهد.
فرمان را به دست خوش شانسی بده
مهم نیست که کریس ویلتون چه قدر خوب تنیس بازی میکرده است. موفقیت او در به دست آوردن شانس و جلو رفتن با آن است. هیچ جا در هیچ کدام از شانسهایی که در خانه اش را میزند، جواب رد نمیدهد. همه را با خوشرویی و مهربانی قبول میکند. و حتی از لطف طرف مقابل سپاسگزار هم هست. که اگر بابت شانسهایی که به سمتش میآیند، متشکر نبود، شاید این همه شانس هم نمیآورد.
یادداشت مرتبط: موضوع برای نوشتن داستان بلند
به این صحنهها دوباره دقت کنید. شاگردش تام هوئیت، از او میخواهد که هزینه کافه را در اولین دیدارشان حساب کند. کمی به اصرارش اداممه میدهد، اما با تشکری خشک و خالی، پا پس میکشد. بعد هم پیشنهاد همراهی با تام را برای یک اپرای خارج از شهر میپذیرد. شانس پشت شانس برایش اتفاق میافتد.
خانواده تام هوئیت، عاشق اپرا هستند و او را به سالن اختصاصی خودشان در اپرای لندن دعوت میکنند. او باز هم که شانس در خانه اش را زده، این بار هم دعوت خانواده شان را رد نمیکند. حتی وقتی متوجه میشود که خواهر تام، به او علاقه مند شده، جلوی علاقه اش را نمیگیرد و بابت این شانس، خوشحالی خودش را پنهان نمیکند.
کریس تا کجا شانس میآورد؟
قرار نیست انتهای داستان را لو بدهیم. قرار نیست متوجه شویم که کریس ویلتون بالاخره کجا از در شانس خارج میشود. او تا جایی که ممکن است، سوار موج خوش اقبالی شده و هر جایی که فرصتی پیش میآید، آن را دو دستی و با سرعت میقاپد. این کار، بزرگترین تخصصش است و اگر سابقه اش را نمیدانستیم، شاید تعجب هم میکردیم.
وقتی سر میز شام با تام و نامزدش، بحث آستون مارتین میشود، او میگوید که سوار چنین ماشینی شده است. اما چه طور یک مربی تنیس فقیر ایرلندی، توانسته سوار این ماشین لوکس انگلیسی شود؟ راننده این ماشینها بوده و برای تمیز کردن ماشین، از مسواک استفاده میکرده است. او روی خوش شانسی خودش حساب کرده که راننده آستون مارتین یک مرد پولدار بوده.
شخصیت کریس ویلتون در نقد فیلم مچ پوینت
کریس ویلتون را بررسی کنیم که چرا درهای اقبال تا این حد به رویش باز است؟ وقتی با خواهر تام، در مورد گذشته خودش صحبت میکند، ادعا میکند که از روی باز یک مربی تنیس استفاده کرده و این ورزش را انتخاب کرده است. گذشته او، در ایرلند خیلی سخت بوده، اما در همان روزها، مردانی مثل پدر تام را تحسین میکرده است. در حقیقت این نشانه را به کلوئی میدهد که دوست دارد برای پدرش کار کند، دامادشان شود و این مسیر سرراست را ادامه بدهد.
او بازیکن تنیس حرفه ای بوده و توانسته جلوی بزرگان قد علم کند. حتی در جواب سوالهای تام، حرفی ندارد. او از این که مدام در سفر باشد، کلافه شده و تصمیم گرفته شانسش را در لندن محک بزند. حتی وقتی ساختمانی را برای اجاره انتخاب میکند، تا حدی متوجه میشود که هزینه آن برایش بالا است. اما از آن جا که روی خوش یمنی مادرزادی خودش حساب کرده، ساختمان را میگیرد. با همان مبلمان تختخوابشو و پنجره کوچک. به جای این که به حومه لندن برود و بدشانسی را انتخاب کند، در لندن میماند و خانه کوچکش را میچیند.
شخصیت نولا در نقد فیلم مچ پوینت
نولا به اندازه کریس، نه شانس و اقبال دارد و نه حامی. با وجود این که حسابی جذاب و زیبا است و مردها را به خودش جذب میکند. اما او دوبار مجبور به سقط جنین شده و هیچ وقت در مورد مردهایی که انتخاب کرده، به نتیجه نرسیده است. حتی یک بار سابقه ازدواج ناموفق داشته که نشان میدهد، زیبایی برایش شانس نیاورده و همیشه مایه دردسرش بوده است.
نولا در صحنه ای، قبل از شروع ماجرای اصلی فیلم، به کریس هشدار میدهد که دنبال او نیاید تا شانسش را خراب نکند. او مطمئن است که فاصله اش برای رسیدن به تام آن قدری نیست که کریس برای رسیدن به کلوئی و زندگی در رفاه، فاصله دارد. خودش در مورد بداقبالی در زندگی گذشتهاش، بارها به کریس هشدار میدهد.
نکتهای که در نقد فیلم مچ پوینت باید در نظر داشته باشیم، قرار گرفتن نولا در برابر کریس ویلتون خوش شانس و باهوش است! وودی آلن برای قرار دادن این دو نفر روبروی هم، ایده محکمی داشته است. یک نفر پلههای ترقی را طی میکند و نفر دوم، فرصتهای بازیگری اش را یکی یکی از دست میدهد و هیچ وقت وارد شغل مورد علاقه اش نمیشود. شغلی که به خاطرش از آمریکا به لندن آمده، اما هیچ وقت درهای خوشبختی به رویش باز نشدند.
شاید در نقد فیلم مچ پوینت باید این نکته را اضافه کنیم که نولا درست نقطه مقابل کریس بود. او در همان موقعیت کریس قرار گرفته بود. زیباتر، جذاب تر، خواستنی تر و حتی خوشفکرتر به نظر میرسد. حتی میداند که مردهای خیلی زیادی به سمتش جذب میشوند، اما باز هم نمیتواند بفهمد کدام یکی، او را به سمت درهای پیروزی هدایت میکنند. تا دست آخر، به دست یکی از همان مردها، سر به نیست میشود.
پایان فیلم مچ پوینت مهم تر است
در نقد فیلم مچ پوینت باید این جمله را بارها بگوییم: مهم نیست داستان یا روایت را از کجا شروع میکنید، مهم این است که در چه جایی تمام میشود. در مورد مچ پوینت باید گفت که داستان تا لحظه آخر، بیننده را غافلگیر میکند. روایت خطی و سریع و کوتاه که تا پایان فیلم، بارها ما را شگفت زده میکند.
یادداشت مرتبط: داستان کجا تمام می شود؟
نمی توانید مستقیم بروید و انتهای فیلم را ببینید. مسلماً نمیفهمید چه اتفاقی افتاده تا به آن جا رسیده است. حتی نمیشود تصور کرد که چنین روایتی در چنان نقطه ای تمام شود که به هوش وودی آلن لعنت بفرستیم. او سوار موجی که خودش راه انداخته میشود و طوری ما را بازی میدهد که باور کنیم واقعاً قرار است بالاخره ورق برگردد.
در انتهای فیلم مچ پوینت، در یک نقطه خاص و حساس به جمله اول فیلم برمی گردیم: چه طور ممکن است در همان لحظه شروع، پایان داستان را طراحی کرده باشد؟ این همان نکتهای است که باعث شد نقد فیلم مچ پوینت را بنویسم. وودی آلن در این روایت، به قدری صریح و واضح در مورد شانس صحبت میکند که بعد از تمام شدن فیلم، دنبال شانسهای زندگیمان میگردیم.
مصطفی مردانی
اینستاگرام | تلگرام | توییتر | لینکدین |
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.